خودم و خدام

لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم...

خودم و خدام

لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم...

او تک فرشته است...

تا حالا کدوم آدمی رو دیدین که وقتی یه میوه فروش رو  بعد غروب با ته باری که رو چرخش مونده رو میبینه بهتون بگه برو میوه هاشو بخر که زودتر بره پیش زن و بچه اش؟!!!!


این آخه آدمه؟؟؟     نخیر آدم نیست...

     ... فرشته است...


یه جای خوب

یه روز خوب در کافه کتاب ...



این کافه کتاب با محیط آروم و خاص خودش در شهر اراک کنار پل محسنی (خیبر) قرار داره که به دوستانی که گذرشون افتاد پیشنهاد میکنم یه سر بزنن .


ساعت 11:30 اینجا ایران است صدای دفتر ازدواج شماره 14



سالروز یکی شدنمون مبارک

طوطو


اوریگامی های درست شده به ترتیب از راست به چپ:


اوریگامی آقای پررو      .............    اوریگامی کتاب(مشکی)       .............    اوریگامی خودخودم


کدوم انصافا قشنگتره؟؟؟!!!


هندزفری نه ...آیزفری!!!

معرفی هندزفری نوکیا:

این هندزفری که کیفیت آن فوق العاده است اگر اصل باشد هیچ عاملی باعث خرابی آن نمی شود. از مچاله کردن آن در جیب و کیف و کشیده شدن و ماندن در زیر پایه صندلی و میز گرفته تا  ماندن حتی زیر چرخ ماشین!!!


فقط یک عامل باعث خرابی این هندزفری بنده شد و آن هم چشم زدن آن توسط خانم بنده!

اونم درست در همون روزی که ایشون باید این جمله رو بگن که: " نیگاه کن... تو اینقدر بد ازش نگه داری میکنی که خراب نمیشه ، اونوقت هندزفری من چی؟؟..."


متخصصین، من اینارو اینطور وصل کردم ولی جواب نداد کسی راه حلی بلده؟؟؟؟

توافق 1+1

من نمیدونم کدوم توافق نامه یکی از شروطش کرانچی بوده تا حالا؟؟؟؟

اندر احوالات کافکا...

یک روز کافکا در حال قدم زدن در پارک چشمش به دختربچه‌ای می افتد که داشت گریه می کرد.

کافکا جلو می‌رود و علت گریه ی دخترک را جویا می شود.

دخترک همانطور که گریه می کرد پاسخ می‌دهد : «عروسکم گم شده !»

کافکا با حالتی کلافه پاسخ می‌دهد : «امان از این حواس پرت! گم نشده ! رفته مسافرت.»


دخترک دست از گریه می‌کشد و بهت زده می‌پرسد : «از کجا میدونی؟»

کافکا هم می گوید : «برات نامه نوشته و اون نامه پیش منه.»

دخترک ذوق زده از او می پرسد که آیا آن نامه را همراه خودش دارد یا نه که کافکا می‌گوید : «نه . تو خونه‌ست. فردا همینجا باش تا برات بیارمش» .


کافکا سریعاً به خانه‌اش بازمی‌گردد و مشغول نوشتن نامه می‌شود.

چنان با دقت که انگار در حال نوشتن کتابی مهم است ! و این نامه‌ نویسی از زبان عروسک را به مدت سه هفته ادامه می‌دهد ؛ و دخترک در تمام این مدت فکر می‌کرده آن نامه ها به راستی نوشته‌ی عروسکش هستند.

و در نهایت کافکا داستان نامه‌ها را با این بهانه‌ی عروسک که «دارم عروسی می کنم» به پایان می‌رساند.» *


این داستان همین کتاب “کافکا و عروسک مسافر” است.

اینکه مردی مانند کافکا سه هفته از روزهای سخت عمرش را صرف شاد کردن دل کودکی کند و نامه‌ها را – به گفته‌ی همسرش دورا – با دقتی حتی بیشتر از کتابها و داستان‌هایش بنویسد؛ واقعا تأثیرگذار است.


پ.ن: آوردن این داستان هیچ ربطی به خود کافکا ندارد و یادیست از روزی که دوستش  مدام در در در میزد!

سلسله صفاریان..

چرا اینطوری هستن بعضی ها؟

عشق صف... 

هرجا ببینن ملت دارن از یه چی در میرن اینام در میرن،

همین فرداش ببینن ملت صف بستن برای اون چیز اینام میرن تو صف:|

!Baba, the brain is a good thing

خیلی جاها از اینا میبینم ها..کمی دقت کنید شما هم میبینید دور و برتون...