خودم و خدام

لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم...

خودم و خدام

لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم...

اینو کجای دلم بذارم؟؟

قوز بالا قوز ینی مثلا مجبور باشی فلسفه هم بچپونی تو این مغزه از کار افتادت:|

دیره!

به نظرم دیوونه ها دقیقا میفهمن از چه نقطه ای به نظر غیر عادی میان!

ولی وختی که دیگه هیچی دستشون نیس!...

...

سنگ پشت، ناراضی و نگران بود. پرنده ای درآسمان پر زد، سبک...

 و سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت:

 "این عدل نیست، این عدل نیست. کاش پُشتم را این همه سنگین نمی کردی.

 من هیچ گاه نمی رسم. هیچ گاه." و در لاک سنگی خود خزید، به نیت ناامیدی.

 خدا سنگ پشت را از روی زمین بلند کرد. زمین را نشانش داد. کُره ای کوچک بود. و گفت:

 "نگاه کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس نمی رسد. چون رسیدنی در کار نیست. فقط رفتن است. حتی اگر اندکی. و هر بار که می روی، رسیده ای. و باور کن آن چه بر دوش توست، تنها لاکی سنگی نیست، تو پاره ای از هستی را بر دوش می کشی."

خدا سنگ پشت را بر زمین گذاشت. دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راه ها چندان دور.

 سنگ پشت به راه افتاد 

 "رفتن، حتی اگر اندکی..."

پشتیبان!!

یه وختایی آدم دلش میخوا با تمام وجودش از یه چی دفا کنه!

اصنم مهم نیس اون چیه یا کیه!

فقط انگار یه حسی وادارت میکنه جلوی همه وایستی!

به شمام پیشنهاد میکنم امتحان کنین!


راستی جدیدنا میتونم یه شخصیته وراج هم محسوب شم حتا!:|

الان!

علاف ترین موجود عالم دانشجوئه:|

نه مفید واقه میشه نه میتونه از زندگیش لذت ببره!


+ همش دو روز نبودما! نیگا چه بلایی سر این شکلکا آوردید!

سلام من...

سلام به همه ی بچه های خوبی که این وبلاگ رو فراموش نکردن. من که خودم فراموش نکردم و نمیکنم.

پس این سلام به خودمم میرسه. 

سلام بعدی که درجه اش یکم کمتره به اونایی میدم که هنوز نمیدونن این وبلاگ و نوشته های نویسنده ی گلش خاک نخواهد خورد و خبری از وبلاگش نمیگیرن.

امیدوارم همه حالشونم خوب باشه و مراقب خوبیهاشونم باشن.

من چون پست اولمه زیاد حرف نمیزنم که افکار تصاحب وبلاگ از دست نویسنده به ذهن برخی ها خطور نکنه...

وبه تهنام!


چن روزه نشستم اینجارو میخونم، نظراشو!

به این فک میکنم که چقد وبلاگ نویس همینجوری ول کردن رفتن و همین خوده خودم کللی بهشون فش دادم!

من ولی برگشتم! البته اگه نوشتن یادم نرفته باشه!

چی میخوام؟!


یه سری آدما انقد از دور قشنگن که حتا اگه ازشون فرار کرده باشی ام هنوز یه وختایی دلت واسه بودن باهاشون تنگ میشه!

قسمته بدم!

راستی میدونی چی میشه اگه آدم مخش زخم بستر بگیره؟!

:)

بارون!

فک کن!

از مهارتهای نداشته ام!

از مهمترین مشکلاتی که امروزه در حال درست و پنجه نرم کردن با آن هستم نداشتن مهارت "خندیدن الکی" آن هم در شرایط کاملا بحرانی و "نیش باز" آن هم همیشه ی خدا میباشد!


+بزرگ شدن ینی آدم وختی ناراحت میشه نباید پیش بقیه گریه کنه؟!

...

التماس دعا...

ما خوبیم!

انقده کللی از اتفاقای زندگانیم یهو با هم مصادف شد آدم نمیدونه از چی بگه!!


دیشب وختی دیدم ماشین تو یه بیابونه خیلی خلوت اونم نصفه شب وایساده و داره بارونم میاد حتا، فهمیدم به کللی از آرزوهام رسبدم تا حالا... آرزوهایی که از جنس خوده خودمن! از جنس شوکولاته تلخ سه نصفه شب!


شکر...


+آرزوهامو یادم نمیره...

هش ساعت و رب تا تابستون:دی


اینجانب یک عدد خر زده ی روانی شده میباشیم که دراین تاریکیه شب برای مخ نداشته ی پر از خزعبلات گشته مان دل میسوزانیم!!