خودم و خدام

لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم...

خودم و خدام

لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم...

بیایید به هم نخندیم!

آخی! 

طفلی پسربچه هه نمیدونی با چه ذوقی سواره این اسکوترا از جلو دوستش به سرعت 

(!) رد شد بعد گفت میگ میگ! بعد یهو یه چیزی گفت گوووووم! 

خب هواسش به ماشینه جلوش نبود!  

ضایه شد بیچاره 

دلم براش سوخید خب! 

.

راستی: دیدم غصه هام تموم شده گفتیم یکم غصه ی مردم بخوریم! 

هرکی غصه ی اضافی داره با شماره ی ما(!) تماس بگیره که مام حوصلمون سر نره!  

.

راستی۱: به قوله یه عزیزی: به هم نخندیم     با هم به هم بخندیم! 

(البته خیلیم این جمله به پستم ربط داشتا!)

نظرات 12 + ارسال نظر
فاطمه سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:36 ب.ظ

آخی طفلی...
چیزیش نشد؟؟؟


چشم...خودم باهات تماس می گیرم...


اول شدم....

هورااااا

نه فقط ضایه شد بیچاره!

پس چرا نمیگیری؟!:(

فاطمه پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:32 ب.ظ

عرض ارادت

عزیزی....

فاطمه پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:34 ب.ظ

میگم دلم یه جوری شده...
تو می دونی چرا؟؟؟؟

نچ
راستشو بگو کلک!
آهان! دلت واسه من تنگ شده بوده؟!
معتمد به نفسم خودتی

فاطمه پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:34 ب.ظ

اصا من حال کردم ۶۰۰ تا نظر بزارم اینجا...

منم حال کردم ۶۰۰ تا جوابتو بدم!!(اینو دوس دارما)

فاطمه پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:36 ب.ظ

خب دلم یه جوریه...
میخوای گریه کنم؟؟؟

حالا دیگه دستمالای اتاق منو میزاری تو؟؟؟

بی خیال....

نیگا چه سر خوشم...

گریه؟

اون غیر مستقیما بهت فش داد که این کارا چیه دختر؟!

آفرین

فاطمه پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:45 ب.ظ

فاطمه پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:47 ب.ظ

بـه نسـیمی هـمه ی راه بـه هـم می ریـزد

کـی دل سنگ تـو را آه بـه هـم می ریـزد

سنگ در بـرکه می انـدازم و می پنـدارم

با همـین سنـگ زدن مـاه بـه هـم می ریـزد

عـشق ، بـر شانـه ی هـم چـیدن چـندیـن سنـگ است

گـاه می مـاند و نـاگـاه به هم می ریـزد

آن چـه را عـقل بـه یـک عـمر به دست آورده است

دل بـه یـک لحـظه ی کـوتـاه به هـم می ریزد

آه ! یـک روز هـمین آه تـو را مـی گـیرد
گـاه یک کـوه به یـک کـاه بـه هـم می ریـزد

آخی! فاضل!

با منی؟!

فاطمه پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:59 ب.ظ

همین جوری از بیکاری داشتم دنمبال یه شعر از فاضل نظری می گشتم به این رسیدم جالب بود به نظرم...
من دیگه برم تا فشم ندادی عین این شکله

ما بریم سره درسمون شاید یکم درس خوندنم بیاد...
تو نمی دونی چی کار کنم بیاد؟؟؟


take care dear

خودمم میدونستم فاضله!

باشه دیگه
شمام تهنا میذاری مارو
نکنه باید بهت بگم بمون؟(همون تیکه ی نامحسوس)
الانم داغ دلم تازه شد

من اگه میدونستم که وضم این نبود

چشم

فاطمه شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ق.ظ

حالا دیگه به ما تیکه ی نا محسوس می ندازی؟؟؟

میگم شوما هم منو نیگا...
تو هم در جواب: عمرا نیگات کنم...

تیکه ی نا محسوس بودا

بی خیال...

میام صندوق پستی

عزیزی

حالا چرا گریه میکنی بچم؟!

خوب کاری کردم
لجه آدمو درمیاری همین میشه دیگه!
والا

فاطمه یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:16 ب.ظ

که خوب کاری کردی؟؟؟

خیلی ارادت داریم...

نیگا هنوز سرمم درد می کنه...

آره خب!

منم...

ولی سرم درد نمیکنه ها

فاطمه دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:59 ب.ظ

بیا...
آپم...

خیلی خیلی خیلی

چچچششم

ارادت مندیم!!

سها سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ق.ظ

سلام بانو. چطوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوبی دیگه وب ما نیومدی؟؟؟؟؟؟؟؟ چقدر دعوتی تو؟؟؟؟؟؟؟؟ آپیدم.
راستی سری که درد نمی کنه دستمال نمی بندن. مطمئن باش تا اینو بگی صد تا غصه رو سرت هوار میشه. البته خدا نکنه. ولی همدردی خوبه. با غصه دیگران همدردی کن. کاش یکی هم پیدا می شد درد منو بفهمه. کاش چاره داشت؟؟؟؟؟؟؟؟
در پناه حق اسمونی باشی عزیزکم.

سلام!خوووووب! میام چشم!
نه این یکیو مخالفم! طبقه تحقیقاته دقیقی که از روز سه شمبه ۲۰ اردیبهشت(تاسیسه ای آپ!) به انجام رسوندم باید عرض کنم که: کو غصه بابا!!
مگه غصه ی بی چاره ام وجود داره اصا؟!!!!
ممنون.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد