-
...
یکشنبه 5 آذرماه سال 1391 13:45
کوتاه کن کلام ... بماند بقیه اش مرده است احترام ... بماند بقیه اش از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود آن هم نشد حرام ... بماند بقیه اش هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت آمد به انتقام ... بماند بقیه اش شمشیرها تمام شد و نیزه ها تمام شد سنگ ها تمام... بماند بقیه اش گویا هنوز باور زینب نمی شود بر سینه ی امام؟ ... بماند...
-
...
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1391 23:23
گفت : محرم و صفر زمان بالیدن است ، نه نالیدن . بساطش آموزه است ، نه موزه . تمرین خوب نگریستن است ، نه خوب گریستن . نماد شعور مذهب است ، نه فقط شور مذهب . گفتم : محرم و صفر زمان نالیدن است ، و بر این ناله بالیدن . بساطش موزه ای از آموزه هاست . تمرین خوب نگریستن است ، و خوب که بنگری عظمت ماتمش را میبینی، و حاصلش میشود...
-
:)
سهشنبه 30 آبانماه سال 1391 22:18
فک کنم یه تیکه از آرامش رسیدن به همینجاس که بفهمی هیچ چشمی منتظرت نیس... اینجوری راحت تر میتونی رها شی..
-
...
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 23:39
رقیه ثابت کرد اگر خوب تمنای حسین کنی به خرابات هم میاید حال خرابت را نبین! دلت خوب تمنای حسین کند تمام است حسین رحمت الله واسعه است ...
-
خطرناک میشویم:|
شنبه 27 آبانماه سال 1391 23:29
یکی راه گلوی منو باز کنه!!!
-
دعا کنیم واسه هم...
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 16:54
میترسم..
-
شیرین میزنم(!)!:دی
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1391 20:40
نمیدونم چرا انقد نظره دلم با من فرق میکنه...
-
قدر بدونیم!!
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 12:49
پارسال محرمش چقد دلم گرفته بود... آدم چه ساده حاجت روا میشه!... خوبه که یادمون نره!
-
فاطمـــــ
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1391 23:41
واسه تو
-
کشفیات!
سهشنبه 16 آبانماه سال 1391 21:17
خواستین خوده خودمو شکنجه بدین، یه بی حسسی بزنین به لپش بفرستینش از خونه بیرون! . اصا از همین تریبون از همه ی عزیزانی که منتظره لبخند از جانب ما بودن پوزش میطلبیم! . عوضش لبخند مجازیکی دارم هنوز! آخیش!
-
زرنگه!!
سهشنبه 16 آبانماه سال 1391 13:50
منم اگه دندون پزشک بودم بعده اینکه اون آشغالارو میکردم تو حلق بیمار باهاش سلام و احوال پرسی میکردم! تا حالا دیدین چجوری با چشم فش میدن؟! خعلی باحاله!
-
خوده خودم
سهشنبه 9 آبانماه سال 1391 13:01
اگه بپرسن میگم اونقد بزرگ شدم که از دیر جواب گرفتنام خوشحالم شم... خوبه که شولوغن همه...
-
شماها یادتون نمیاد:دی
شنبه 6 آبانماه سال 1391 22:04
بچه که بودم اوضا خیلی بهتر بود(!) حداقل وختی مثه الان سرم میخورد جایی یکی بود بزنتش بگه "ای دیواره بد!"!! آی سرم
-
..
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1391 00:49
التماس دعای فراوان...
-
چه اطفال پیچیده ای بودیم!!
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 13:13
جا خواستیم جانشین نخواستیم!! من الان دو روز و نیمه یاد این جمله افتادم دارم میخندم! قهقه حتا! دیگه گفتیم شمارم در شادیمون سهیم کنیم آخر عمری(!)! واللا! اینم چیز بوده میگفتیم آخه؟!
-
باور کن!!
سهشنبه 2 آبانماه سال 1391 01:01
دلم لک زده واسه کلی دردسر!! اصا دوس دارم عاشق شم حتا!!!
-
از اصول 9!
یکشنبه 30 مهرماه سال 1391 21:11
وختی میخوایم یه صفته احمقانه ی لعنتیو همینجوری بچسبونیم به یکی، یخده فک کنیم، شاید بنده خدا همه ی عمرشو صرف نداشتنش کرده باشه!
-
اون گف
یکشنبه 30 مهرماه سال 1391 00:39
خدایا دلم مرحمی میخواهد از جنس خودت نزدیک، بی خطر، بی منت...
-
تنهای تن های تنها!
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 16:48
یه وختایی دو سه سال زحمت یکیو میکشی (زحمتاااا!) که بزرگ شه، که دقیقا بشه همونی که میخواستی... به نتیجه ام میرسیا! ولی یه چی تهه دلت انگار میگه باید ولش کنی بره! . اونوخ میشینی روز و شب تماشا میکنی نتیجه ی تلاشاتو! با یه لبخند این مدلی: . یکیم خیلی سال پیش زحمت مارو کشید... ولی نشد حالا که آدم شدم پیشش باشم!...
-
وای:|
شنبه 22 مهرماه سال 1391 18:30
امون از اون رابطه وختی پای زبون سکوت میاد وسط...
-
از اصول 9!
شنبه 22 مهرماه سال 1391 00:20
کاکائو رو که نباید زود تمومش کنی! باید تیکه تیکه بذاری تو دهنت، چشاتو ببندی، فک کنی چقـــــــد خوشبختی!...
-
پایه فروشی کجاس؟!
دوشنبه 17 مهرماه سال 1391 01:11
من اگه شهردار بودم یه جا درس میکردم که مردم بهش بگن ایسگاهه آدم! بعد هرکی میخواس بره جایی، پایه نداش اونجا وایمیستاد منتظره آدمای هم مسیرش! بده؟! واللا
-
منه کدبانو!!
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 18:20
مامانم با کللی امید و آرزو گف فردا ظهر که من نیستم بادمجون بپزون واس خودت!(البته یه چیزای مبهم دیگه ایم الان داره یادم میادا!) (حواسم کجاس دختر؟!) . خلاصه خوردم و کللیم به خودم افتخار کردم چون بعداز ظهر که از کلاس برمیگشتم فضاش بوی خونرو پر کرده بود(!) به به! به به! ولی دیدم مادر گرام همچی یه جور دلسوزانه ای داره منو...
-
مرده پرستای روان پریش!:\
شنبه 15 مهرماه سال 1391 19:44
بعد از مرگ من یکی بخواد ازم تعریف کنه خودم روحا(!) جف پا میرم تو حلقشا! گفته باشم
-
از اصول 8!
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 02:52
خوبیه لاغر بودن اینه که آدم پشت علامت تعجبم میتونه قایم شه حتا!! ...
-
گم شده یکیش!
شنبه 8 مهرماه سال 1391 14:08
چن وخته حس چرک نویس بودن دارم! انگار مردم کلا احساساتشونو با من تمرین میکنن!! این مدلیشو دیگه ندیده بودیم! تیکه ی سالمم پیدا میشه هنوزا! بفرما چک نویس!!
-
یجوری کنندس!!
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1391 21:16
بعضیام هستن موقعه رفتن خدافظی نمیکن، خیلی دیر میفهمی دیگه نیستن! وختی که دیگه عادت کردی به نبودنشون...
-
:|
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 00:28
دلم برات تنگ شده! واسه خوده خودت نه ها دقیقا! واسه حس مهم بودنی که با تو داشتم! خیلی زیاد..
-
ها؟!
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 00:43
امروز داشتم چقولی یکی از بچه هارو پیش مامانش میکردم، دیدم طرف عن قریبه که مقنعشو بخوره دیگه! (داش گوششو میجویید ) ،دلم سوخ گفتم البته درسش خوبه ها! اصا تیچر دلسوزتر از من؟!
-
از اصول 7!
شنبه 1 مهرماه سال 1391 23:27
دقیقا از همونایی که فک میکنی نیس، اگه بگردی یه هف هش ده تایی پیدا میشه! بیلیو می!